پارت پنجاه و نهم

زمان ارسال : ۱۲۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه

هاله سرش را تکان داد. او به خوبی پدر را می‌شناخت، حرفی نزد. حتا دیگر گریه هم نکرد. حال آرام از پشت شیشه‌‌ای که داشت بخار می‌گرفت و قطرات باران دیدش را کمتر می‌کرد به شهر نگاه می‌کرد و گوش می‌داد. آقا خشایار درب خودرو را باز کرد. هوای تازه فضای داخل م ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید